نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن: اما سخن درست این باشد کز ذات و صفات خود فنا گردد. عطار. چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب. مولوی
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن: اما سخن درست این باشد کز ذات و صفات خود فنا گردد. عطار. چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب. مولوی
رنگ باختن. (آنندراج). پریدن رنگ چهره از ترس یا خشم یا بیماری: اگرچه نقش دیوارم بظاهر در گرانخوابی اگر رنگ از رخ گل می پرد بیدار می گردم. صائب (از آنندراج)
رنگ باختن. (آنندراج). پریدن رنگ چهره از ترس یا خشم یا بیماری: اگرچه نقش دیوارم بظاهر در گرانخوابی اگر رنگ از رخ گل می پرد بیدار می گردم. صائب (از آنندراج)
معمول رنگریزان است که چون رنگ بر مقصود سیر شود به اشیای ترش آن را بشویند تا نیمرنگ گردد، گویند رنگش را بریدیم. (از آنندراج). برهم خوردن و زائل شدن رنگ مثلاً اگر صباغان قلیا یعنی شخار زیاد بر وزن مقرر داخل رنگ سازند رنگ ضایع می شود. (بهار عجم) : چه حرف پیش برم پیش تندی خویش که رنگ و سمع بریده ست تیغ ابرویش. عبداللطیف خان (از بهار عجم). تا تیغ بدست یار دیده ست رنگ از رخ خون من بریده ست. خالص (از بهار عجم). نی همین از تیغ رگهای شهیدان می برد رنگ خون را هم ترشرویی جانان می برد. اشرف (از آنندراج)
معمول رنگریزان است که چون رنگ بر مقصود سیر شود به اشیای ترش آن را بشویند تا نیمرنگ گردد، گویند رنگش را بریدیم. (از آنندراج). برهم خوردن و زائل شدن رنگ مثلاً اگر صباغان قلیا یعنی شخار زیاد بر وزن مقرر داخل رنگ سازند رنگ ضایع می شود. (بهار عجم) : چه حرف پیش برم پیش تندی خویش که رنگ و سمع بریده ست تیغ ابرویش. عبداللطیف خان (از بهار عجم). تا تیغ بدست یار دیده ست رنگ از رخ خون من بریده ست. خالص (از بهار عجم). نی همین از تیغ رگهای شهیدان می برد رنگ خون را هم ترشرویی جانان می برد. اشرف (از آنندراج)